ایام بستری بی بی
شدی شهید که غربت عیار داشته باشد
مدینه بعد تو شب های تار داشته باشد
سه آیه ات حسن و زینب و حسین شد اما ...
...نشد که آخر "کوثر" چهار داشته باشد
چهل نفر وسط کوچه... آه فکر نکردند
علی به خانه زنی باردار داشته باشد؟
چهل نفر همه مست سقیفه و مولا ...
...به یاری از چه کسی انتظار داشته باشد؟
گمان نمی کنم این سان که در شکسته به دیوار ...
...به کوچه فاطمه راه فرار داشته باشد
شفاعتم نکنی درحضورمرگ خوشم که ...
...به احترام تو قبرم فشار داشته باشد
نه درحدود مدینه ست نه به سینه... نگردید
مگر که می شود این زن مزار داشته باشد؟
مهدی رحیمی
*******************
لب بسته ای و چشم ترت حرف می زند
«در» جای قلب شعله ورت حرف می زند
هر چند مدّتی ست که در خانه ساکتی
اما سکوت دور و برت حرف می زند
حتّی نسیـــم از لب دیوارهـــای شهر
کوچه به کوچه از سفرت حرف می زند
هر بار حرف کوچه و دیوار می شود
آرام با خودش پسرت حرف می زند
دستی کشیده ای به سر و روی خانه ات
ای پر شکسته بال و پرت حرف می زند
امروز شهر از خبر رفـتنـت پر است
دارد مدینه پشت سرت حرف می زند
یک سوره کوثر است که تعداد نقطه هاش
از طول عمر مختصرت حرف می زند
حامد تجری
***********************
حتی بهشت بی تو معطر نمی شود
خورشید و ماه بی تو منور نمی شود
بی بی ! اگرکه روزقیامت نیامدی
این را بدان بدون تو محشرنمی شود
عالم اگربرای دل من دعاکنند
قطعا دعای ویژه مادر نمی شود
کوثرتویی و شیر خدا ساقی شماست
حتی علی بدون تو حیدر نمی شود
این در کتاب شیعه و سنی نوشته است
بی خود مقام فاطمه کوثر نمی شود
صد ها هزار ضربه شمشیر و تیرو سنگ
باضرب دست کوچه برابر نمی شود
آثار سوختن پس در جای زخم میخ
با کار خانه فاطمه بهتر نمی شود
بدتر از این همه به خدا زخم بستر است
این تن دگر برای تو پیکر نمی شود
مهدی نظری
****************
پروانه شدم شعله به پای تو نگیرد
این حادثه بر هیچ کجای تو نگیرد
بین نفس سینه ی من فاصله افتاد
تا اینکه در این شهر صدای تو نگیرد
تا این سپر تا شده ات فایده دارد
ای کاش مرا از تو خدای تو نگیرد
پهلو زدم آنقدر که مسمار بیفتد
تا موقع رفتن به عبای تو نگیرد
افتادن من در وسط کوچه صدا کرد
آری خبری نیست برای تو نگیرد
من شیشه سپر میکنم امروز برایت
تا سنگ سر کوچه به پای تو نگیرد
تو خواستی اینبار فدایم شوی اما
من خواستم اینبار دعای تو نگیرد
علی اکبر لطیفیان
******************
از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
آمد به گوش اهل سماوات این ندا :
فرمود کردگار که ای آسمانیان
آمد عزای فاطمه « حی علی العزا »
مویه كنان ناله كنان جبرئیل گفت :
برتن كنید رخت عزا ای فرشته ها
واعظ نبی اكرم و مداح مرتضی
چشم زمانه ندیده چنین روضه هیچ جا
جاروكشی نصیب بزرگان دین شده
سینه زنان هیئتشان خیل انبیا
بال ملائکه شده فرش حسینیه
خدام هیئتند شهیدان و اولیاء
شیر خدا چه روضه ی سختی بیان نمود
طفلی برای مادر خود می شود عصا
ختم رسل به گریه فقط داد می زند
ای مردمان شهر مدینه چرا چرا؟
این رسم هیئت است که مداح می زند
از روضه های کوچه گریزی به کربلا
وحید قاسمی
*****************
سر درد داشت ، باز سرش را گرفته بود
باران اشك دور و برش را گرفته بود
حسي شبيه غربت و دلتنگي غروب
حال و هواي هر سحرش را گرفته بود
مي ريخت لخته هاي دل از بغض هر شبش
انبوه زخمها ، جگرش را گرفته بود
از آتشي كه دور و برش شعله مي كشيد
اجر رسالت پدرش را گرفته بود ؟!
اين تند باد هاي پيايي كه مي وزيد
ديگر توان بال و پرش را گرفته بود
خاكي شده ست چادر بانوي بوتراب ؟
آخر مگر كسي گذرش را گرفته بود ؟
وقت غروب در وسط كوچه ناگهان
ابري كبود چشم ترش را گرفته بود
خشنود بود از اينكه به هنگام حادثه
چشمان خستة پسرش را گرفته بود
يك دست او به شانة ديوار بي كسي
با دست ديگرش كمرش را گرفته بود
آلاله هاي دم به دم زخم بسترش
خواب و قرار مختصرش را گرفته بود
معلوم بود فاطمه هم رفتني شده
تابوت اين همه نظرش را گرفته بود
لبخندهاي تلخ و غريبش دليل داشت
انگار رخصت سفرش را گرفته بود
مولا براي دفن خودش رفت و روي دوش
تابوت نيمة دگرش را گرفته بود
در بين قبر دست پدر از امام صبر
ياس كبود شعله ورش را گرفته بود
حالا علي و غربتِ يك قبر بي نشان
سر درد داشت ، باز سرش را گرفته بود
یوسف رحیمی
******************
هم پلكهاي بي رمق و نيمه بسته ات
هم چشمهاي نيلي و در خون نشسته ات
كم كم بساط قتل مرا جور مي كنند
با زخمهاي پهلوي درهم شكسته ات
فهميده ام چه آمده در كوچه بر سرت
از تار و پود معجر از هم گسسته ات
دستاس هم كنار غمت آب مي شود
با روضه هاي دم به دم دست خسته ات
مرثيّه خوان غربت ديرينة من است
اين چشمهاي نيلي و در خون نشسته ات
يك روز مي رسم به تماشاي مرقدت
با زائران سينه زن دسته دسته ات
یوسف رحیمی
*******************
بانو دوباره ذکر تو و فاطمیه شد
من مانده ام که با چه برابر بخوانمت
بانو خدا یکی،تو یکی،اصلا از چه رو
باید که مریم،آسیه،هاجر بخوانمت؟
دخت نبی و همسر مولا گمان کنم
زیباترست امّ پیمبر بخوانمت
تا ادعای ابتر این قوم رو کنم
با آیه آیه سوره ی کوثر بخوانمت
رنگ رخت کبودیِ یک یاس حک کنم
یا بال و پر شکسته کبوتر بخوانمت؟
کوچه...فدک...اراذل و اوباش...مادرم!
با اشک های چشم حسن،تر بخوانمت
"بازو"ی مرتضی،"درِ"خیبر شکن بُدی
حالا فتاده "دست"،پسِ "در" بخوانمت
محسن سپر برای تو و تو به پشت در
اینجا سزاست فاطمه سنگر بخوانمت
تنها به پشت در،لگد و میخ وبعد از آن...
من ناگزیر لاله ی بستر بخوانمت
بانوی آب و آینه بگذار بگذرم
با یک اشاره بانوی "آذر" بخوانمت
امروز "رهگذر" دگر از پا،نفس فتاد
بانو مدد بده که مکرر بخوانمت
بانو اجازه هست که مادر بخوانمت؟!
این فاطمیه با دل مضطر بخوانمت؟!
رهگذر
********************
بابا چه بي وفا شده دنياي بعد تو
من ماندم و مصائب عظماي بعد تو
چشم انتظار رفتن تو بود امتت
شعله کشيد فتنه ز فرداي بعد تو
داغت براي فاطمه سنگين تمام شد
پشت مرا شکسته قضاياي بعد تو
اصحاب تو چه زود به ما پشت پا زدند
آري گواه فاطمه شبهاي بعد تو
دارد به قتل حجت حق حکم مي کند
اجماع اين سقيفه و فتواي بعد تو
در کوچه ها ادا شده اجر رسالتت
يعني شکست حرمت مولاي بعد تو
در تنگناي اين در و ديوار عاقبت
از دست رفت ام ابيهاي بعد تو
آتش ، هجوم ، کوچه ، قباله ، فدک ! ببين
چيزي نمانده از تن زهراي بعد تو
قنفذ معاف مي شود از ماليات ها !
سيلي به دخترت شده سرمايه بعد تو
ديگر ببر مرا که زمانش رسيده است
نه ! نيست جاي فاطمه دنياي بعد تو
یوسف رحیمی
********************
ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند
یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می برد تکیه، تکیه که نذر شما کند
یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
می برد با حسین شما آشنا کند
در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
مادر ! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات
این خاک معصیت زده را کربلا کند
زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز ، راز تو را برملا کند...
گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند
با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
حسن بیاتانی
**********************
امشب بیا بدون تمنا بلند شو
دیوار را بگیر و تنها بلند شو
قدری برای دلخوشی همسرت علی
شمع شکسته، یک نفس از جا بلند شو
خم شد احد، کنار تو از پا نشست کوه
وقتش رسیده است، تو حالا بلند شو
قدری بخند، چهره ی خود را نشان بده
یا که بخند مادر من یا بلند شو
در زیر چادرت که فقط گریه می کنی
هر کار می کنی بکن اما بلند شو
بابا بخاطر تو فقط گریه می کند
مادر؛ تو هم بخاطر بابا بلند شو
پهلو نگیر، ساحل این شهر خونی است
پهلو نگیر مادر دریا، بلند شو
جای تو نیست روی زمین، توی کوچه ها
از روی خاک ام ابیها بلند شو
چندی گذشت، گوشه ی خاموش علقمه
مردی صداش حک شده: سقا بلند شو
مجتبی حاذق
*******************
چه شد ای مادر محزون که زمین گیرشدی
چه شده دستخوش این همه تغییر شدی
دو دهه نیست ز عمر تو گذشته اما
باورش سخت بود زود چرا پیر شدی
زودتر از همه کس مزد رسالت دیدی
کار دنیاست تو مظلومه تکفیر شدی
بین قدخم و گیسوی سفید و تن زخمی
گوشه خانه ی آتش زده زنجیر شدی
کوثری صاف تر و پاکتر از شبنم ها
شعله نزدیک تو گردیده که تبخیرشدی ؟
قاب چشم علی از دیدن تو خالی ماند
بعد کوچه زچه رو حالت تصویر شدی ؟
خون پهلوی تو هم بند نیاید عشق است
به خدا تو سند آیه تطهیر شدی
بهر آن مردم نا اهل زیادی بودی
چه کشیدی تو که از زندگی ات سیر شدی
عشق این بود که از دست تو برمی آمد
پیش روبه صفتان حامی یک شیر شدی
بهرحیدر کشی از راه تو وارد گشتند
خوابشان لطمه به تو بود که تعبیر شدی
مجتبی صمدی
*******************
چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد
هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دلِ کودکانه می لرزد
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد
ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد
میلاد عرفان پور
******************
شرح این حادثه یک لنگه ی در می خواهد
کوچه ای تنگ و یک راهگذر می خواهد
مادری با پسرش داشت که می رفت،ولی
کوچه ی هاشمی انگار خبر می خواهد
ناگهان چند نفر راه بر عابر بستند
عابر کوچه ولی راه گذر می خواهد
دست از قبضه ی یک فاجعه بیرون آمد
ضربت سیلی نامرد حذر می خواهد
تا مجسم بشود ضربه ی سیلی در ذهن
کوچه پیداست که یک مرد قدر می خواهد
گاه می افتد و گهگاه که بر می خیزد
رفتنش تا به در خانه هنر می خواهد
بود این گوشه ای از آنچه که در کوچه گذشت
در و دیوار ولی شرح دگر می خواهد
نادر حسینی
*********************
آهسته می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته میشوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه وتکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته می شوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
می گوید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانهی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را
برشانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده سالهی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمینهای سؤالی همسرش را
علی اکبر لطیفیان
********************
در غیبت کبراست بانو مدفن تو
جانم فدای مخفیانه رفتن تو
ای ماجرای سیب ای باغ بهشتی
بوی خدا می آید از پیراهن تو
جبریل می آید برای دست بوسی
هر روز وقت آسیا چرخاندن تو
رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است
این هم بود یک جلوه-ای از گلشن تو
سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است
آلاله میریزد مگر از دامن تو
هر چند بیزارم ولی باید ببینم
دنیا چه رنگی میشود با رفتن تو؟!
علی اکبر لطیفیان
*********************
حرفي كلامي مطلبي چيزي جوابي
ساكت تر از هر دفعه اي مثل كتابي
از چه نمي خواهي شفايت را بگيري ؟
تو خود مفاتيح الجنان مستجابي
يك دست تر از رنگ نيلي ات نديدم
در زير اين چرخ كبود و سقف آبي
امروز با ديروز خيلي فرق كردي
ديروز آئينه ولي امروز قابي
اين خانه محتاج كمي نور است ور نه
تو رو بگيري يا نگيري آفتابي
با دست پخت تو سر سفره نشستيم
وقتي نباشي تو چه آبي و چه ناني
پروانه ها را گفته ام دورت نگردند
شايد شب آخر كمي راحت بخوابي
علی اکبر لطیفیان
**********************
دم آخر وصیتی دارم
ای علی جان به خاطرت بسپار
نیمه شبها حسین دلبندم
با لب تشنه می شود بیدار
بار سنگین این وصیت را
از سر شانه ها ی من بردار
قبل خوابیدنش عزیز دلم
ظرف آبی برای او بگذار
گریه کردم ز غربتش دیشب
تا سحر سوختم برای حسین
با همین دست ناتوان امروز
پیرهن دوختم برای حسین
کفنش را به زینبم دادم
حرف های نگفته را گفتم
چند ساعت برای دختر خود
فقط از رنج کربلا گفتم
گفتمش میوه دلم زینب
کربلا باش یار و یاور او
ظهر روز دهم به نیت من
بوسه ای زن به زیر حنجر او
وقت افتادنش به روی زمین
چشم خود را ببند مثل خدا
صبر کن دختر عقیله ی من
قهرمان بزرگ کرببلا
وحید قاسمی
*********************
تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
تشريح حادثات مكرر نگفتني است
مبناي روضه خواندن ما بر كنايه است
باور كنيد روضة مادر نگفتني است
وقتي كه با اشاره اي از دست مي رويم
شرح تمام روضه كه ديگر نگفتني است
حالا بماند آن همه غربت نشيني اش
دلتنگيِ فراق پيمبر نگفتني است
آري سه ماه خون جگر خورد و دم نزد
از قصه اي كه سخت تر از هر نگفتني است
بهتر كه حرف كوچة دلواپسي نشد
اصلاً حكايت گل پرپر نگفتني است
جريان گوشوار شكسته براي بعد
مرثيه هاي خاكي معجر نگفتني است
او رفت و درد هاي دلش نا شنيده ماند
تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
...با بال اشك سمت حرم پر كشيده ايم
شوق طواف مرقدش آخر نگفتني است !
یوسف رحیمی
*******************
عمريست با عنايت تو گريه مي كنم
تنها به قصد قربت تو گريه مي كنم
عمريست پاي بيرق مشكي روضه ها
در سايه سار رحمت تو گريه مي كنم
گاهي ستاره مي شوم و تا سپيده دم
در آسمان غربت تو گريه مي كنم
قبرت كه نيست دلخوشم از اينكه لاأقل
پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم
آه اي ضريح گمشده ! بانوي بي نشان !
در حسرت زيارت تو گريه مي كنم
تا صبح در حوالي دلتنگي بقيع
با بوي ياس تربت تو گريه مي كنم
تا تربت شهید اُحد پا به پاي اشك
هرشب به رسم عادت تو گريه مي كنم
گاهي به ياد هق هق آن پلك نيمه جان
در سوگ بي نهايت تو گريه مي كنم
گاهي كنار روضه ات از دست مي روم
از بسكه در مصيبت تو گريه مي كنم
از ابتداي مرثيه هايت قدم قدم
تا كوچة شهادت تو گريه مي كنم
یوسف رحیمی
******************
تا آيه آيه سورة كوثر مقدس است
شان تو اي مليكة محشر مقدس است
بال بهشت فرش قدمهات مي شود
يعني مقام عصمت مادر مقدس است
قلبي كه فاطميه ی غمهات مي شود
نذر نگاه تو شده ، ديگر مقدس است
تا روضه روضة تو و گريه براي توست
اين اشكهاي پاك و مطهر ، مقدس است
بانو به احترام تو و عطر نام تو
گلهاي ياس سبز و معطر مقدس است
وقتي كه ريخت پال و پرت بين كوچه ها
ديگر گل بنفشة پرپر مقدس است
دور و بر بقيع تو بانوي بي نشان
حتي غبار بال كبوتر مقدس است
خونت نوشت بر تن تاريخ تا ابد
هر كس شود فدايي رهبر مقدس است
یوسف رحیمی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ایام بستری
برچسبها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی